نغمه دل آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : مرتضی
پیرمردی تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی میگذراند و با سائلی و طلب کمک از دیگران، برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میکرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباساش ریخت و پیرمرد گوشههای آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه برمیگشت، با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد: ای گشایندۀ گرههای ناگشوده، عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای! پیر مرد نشست تا گندمهای به زمین ریخته را جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانههای گندم روی کیسهای از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش کرد. تو مبین اندر درختی یا به چاه » شما چه برداشتی از این حکایت دارید؟
نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||
|